مترجم: نسیم گلکو
در حقیقت افراد بسیاری برای متخصص شدن وارد محیط دانشگاه شدهاند، چرا که در واقع میخواهند هم متخصص و هم کنشگر باشند. این روندی بود که بهویژه پس از جنبشهای اعتراضی دهههای ۶۰ و ۷۰ میلادی که جوانان زیادی در آنها شرکت داشتند آشکار شد. ایده اصلیای که در پس این روند قرار داشت این است که کار دانشگاهی میتواند برای حل مشکلات بزرگ جامعه مانند نابرابری و ناامنی، نظامیگری و تجاوزهای امپریالیستی، یا فساد فرایندهای دموکراتیک، یا نابودی محیط زیست مفید باشد. تعداد زیادی از دانشگاهیان میکوشند تا دانش خود را برای حل این مشکلات یا اثرگذاری بر سیاستگذاریها به کار گیرند. در نتیجه گزارشهایی از مشکلات سیاسی و اجتماعی مینویسند که سیاستگذاران میتوانند از آنها استفاده کنند یا در شورای شهرها یا کمیتههای مجلس شهادت داده یا حتی به رئیس جمهورها مشورت بدهند. یا تلاش میکنند در روزنامهها مقاله بنویسند و یا در مؤسسات آکادمیکی کار کنند که گرایشهای سیاسی و کنشگری دارند. آنها کتابها و مقالههایی هم در تحلیل عملکرد بالاترین نخبگان سیاسی، اقتصادی و نظامی جامعه یا سازوکار بازارهای کار و اجتماعات فقیر در پایینترین سطوح جامعه مینویسند.
این دانشگاهیان میخواهند کارشان از حیث سیاسی معنادار باشد. (لفظ «معنادار» کلمه کلیدی کنشگری دانشگاهی در دهه ۱۹۷۰ بود). این دسته از دانشگاهیان خود را بخشی از جریان چپ سیاسی میبینند و میخواهند سهمی در تلاش برای اصلاحات چپگرایانه داشته باشند. فعالیتهای دانشگاهی سیاستمحور تاریخی طولانی در علوم اجتماعی آمریکا دارند و ریشهشان در دوران ترقیطلبی است و معمولا تأثیرات قابل توجهی هم داشتهاند. عالمان اجتماعی به ما کمک کردهاند که برای مثال جنبههای متفاوت نابرابری، سازوکار اقتصاد داخلی که فقر را ایجاد و آن را حفظ میکند و کارکرد نظام قضایی را بفهمیم.
بیتردید همه دانشگاهیانی که میخواهند دانششان از حیث سیاسی معنادار باشد، به جریان چپ سیاسی تعلق ندارند. بسیاری از آنان تلاش میکنند تا استدلال و ادله کافی نه برای کم کردن نابرابری، که برای توجیه آن بیابند. دغدغه آنها نه افشای نتایج نامطلوب نظامیگری و تعدیهای امپریالیستی امریکا برای نوع بشر ، بلکه توجیه ارتش و گسترش امپریالیسم امریکا است. آنها وقتی توجهی به فقرا نشان میدهند که بخواهند بگویند خود فقرا مسوول گرفتاریهای خود هستند، چه به دلیل نارساییهای ارثیشان و چه به خاطر عادات مضرشان در زندگی. من این دسته از دانشگاهیان را خادمان قدرت میدانم. در هر حال، ما احتمالاً باید تمام این افراد را [فارغ از جهتگیریشان] کنشگرهای دانشگاهی ( یا آنطور که در جامعهشناسی باب شده «روشنفکران حوزه عمومی») بخوانیم. البته در اینجا میخواهم بر نکته دیگری تأکید کنم. چه راست و چه چپ، فعالیت دانشگاهی سیاسی که شکل شهادتدادن، مقالهنویسی در روزنامهها یا و کتابها مقالات تخصصی پر از پانویس به خود میگیرد به خوبی در حاشیه امن حیات دانشگاهی باقی میمانند و فینفسه مشکلی برای آینده شغلی نویسندگانشان در دانشگاه پدید نمیآورند. بهاین دلیل نیست که غالباً از من میپرسند چهطور میتوانی هم متخصص باشی و هم کنشگر.
این سوال بیشتر وقتی ایجاد میشود که دانشگاهیان با تلاشهای دردسرساز گروههای فرودست جامعه و یا گروههای حاشیهای فرهنگی برای مطالبه قدرت همدلی نشان میدهند. فقط جنبشهای اعتراضی میانه قرن بیستم در امریکا را در نظر بگیرید؛ جنبشهایی حول محور حقوق مدنی، یا پایان دادن به جنگ ویتنام، یا برای حقوق و فضای فرهنگی برابر برای زنان و همجنسگرایان، یا حول محور مسائل زیستمحیطی شکل گرفته بودند. آن جنبشها اثر زیادی بر جامعه امریکا داشتند؛ نه به این خاطر که دانشگاهیان درباره آنها مقاله و کتاب نوشتند و در آنها با زبانی آکادمیک به تأمل درباره مسائلی پرداختند که این جنبشها بهوجود آوردند ، بلکه به خاطر اینکه این جنبشها در سطحی گسترده باعث اختلال در سیستم آپارتاید جنوب، در نظم اجتماعی شهرهای بزرگ، در ماشین نظامی امریکا، در خود دانشگاهها و در ابتدایترین آداب و رسوم فرهنگیمان برای تنظیم تفاوتهای جنسی و جنسیتی و نژادی شدند. تلخی و تعارضی که در پی این جنبشها بهوجود آمد، معمولا فراموش میشود. چرا که ما از ستایش از خودمان در جشن تولد مارتین لوتر کینگ و پیروزی باراک اوباما به عنوان رییس جمهور لذت میبریم. گرچه در حقیقت با وجود اینکه این جنبشها موفقیتهای زیادی به دست آوردند - مثل پایان بخشیدن به آپارتاید و به دست آوردن برخی حقوق اجتماعی، مجبور کردن امریکا به عقبنشینی در جنگ جنوب شرق آسیا، گسترش شبکه حمایتی، بهبود حقوق و جایگاه فرهنگی زنان و همجنسگرایان و تسریع در تنظیم مقررات زیستمحیطی - هیچ کدام از این پیروزیها آسان بهدست نیامدند. آنها در زمان خودشان به شدت با مقاومت مواجه بودهاند و وقتی هم که جنبشها فرو نشستند، پیروزیهایشان تا دههها مورد حمله مخالفان محافظهکار بود.
همزمان، جنبشهای دهههای ۶۰ و ۷۰ میلادی با توجه به فرآیندهایی که پیش از این به آنها توجهی نمیشد، مانند گسترش موضوعات درسی و تنوع بخشیدن به جمع بزرگان آکادمی تاثیر مهمی هم بر علوم اجتماعی داشتهاند. در نتیجه سنتهای متصلب آکادمیک تنوع یافتند، رویکردهای انتقادی جایگاهی از آن خود پیدا کردند و آثار کارل مارکس و میشل فوکو به لیست کتب علوم اجتماعی اضافه شدند. خود جنبشهای اعتراضی معمولا توسط اعضای سابق این جنبشها تبدیل به موضوع مطالعه شدند. این تغییرات هم توسط موسسات آکادمیک با مقاومت روبرو شدند، اما نه برای مدتی طولانی. با ورود نسل جدیدی که تحت تاثیر این جنبشهای اجتماعی بودند، این مقاومت هم از میان رفت. نتایج به دست آمده برای دانشگاه و مخصوصا علوم اجتماعی خوب بود. سویه انتقادی تازه شکلگرفته، ما را تبدیل به محققان بهتری کرد. گرچه به نظر من مشکل بتوان اثر معناداری بر جامعه بزرگتر در نتیجه این پیشرفتها در اجتماعات آکادمیک دید. به نظر نمیآید که مطالعه آکادمیک جنبشهای اجتماعی و توجه دانشگاه به رویکردهای انتقادی متفکران اجتماعی ناراضی، هیچکدام اثری انرژیبخش بر نیروهای اپوزیسیون در جامعه امریکا داشته باشند. قطعا همانطور که دانشگاه داشت اصلاح میشد و تنوع مییافت و تبدیل به سنگری سازمانی برای اندیشههای چپ و انتقادی میشد، جامعه امریکایی بهشدت در حال نوسان به چپ و راست بود.به بیان دیگر، تحقیق فینفسه، حتی تحقیق انتقادی یا تحقیقی که در پی اصلاحات است، دیگر برای یک زندگی شغلی آکادمیک مشکلی به حساب نمیآید. تنش میان کار دانشگاهی و کنشگری نه وقتی که ما با زبانی آکادمیک راجع به مشکلات سیاسی و اجتماعی نظر میدهیم، بلکه وقتی محتمل است که درگیر انواع دردسرسازتری از خواستهها میشویم که منافع و ایدههای گروههای حاشیهای اجتماعی را پیش میبرند، افرادی که بیصدا، خوار و استثمارشدهاند. و این تنش مشخصا وقتی بالا میگیرد که ما خود را درگیر جنبشهای اخلالگر این گروهها میکنیم که میکوشند خواستههای سیاسیشان را پیش ببرند، وقتی ما انتقادهایمان را از نظم سازمانیای که این گروهها در صدد تغییرش هستند به این جنبشها ضمیمه میکنیم. بعضی دانشگاهیان دقیقا همین کار را کردهاند. آنها برای خود نقشی برای کار کردن با جنبشهای اعتراضی در گذشته یافتهاند و برخی ممکن است که مجددا این کار را در آینده نزدیکی که به احتمال قوی آشفته خواهد بود، انجام دهند. این نوع تعهد تقسیمشده بین زندگی دانشگاهی و فعالیت سیاسی-اجتماعی است که انسان را به تامل درباره اینکه چگونه باید این دو را انجام دهد وامیدارد.
پاسخ من دو بخش دارد. اول، من معتقدم در رقابت میان تخصص و کنشگری، تعهد شخصی به دومی باید از سرِ احساس و برای فرد در اولویت باشد تا بتواند در تنش پدیدآمده بر سر این دو راهی دوام بیاورد. به هر حال، ما به طور دائم و روزمره با تشویقها و تنبیههای ارائه شده توسط همکارانمان و گروههای مرجع دانشگاهی روبهرو هستیم. ما میخواهیم که ترفیع بگیریم، دوباره استخدام شویم و مسیر ترفیع گرفتن و یا شکست برای ما به روشنی مشخص شده است. ما باید مقالههای علمی در کنفرانسها ارائه دهیم، کتاب و مقاله منتشر کنیم و کاری کنیم که سایر متخصصان به این آثار ارجاع دهند. و برای این کار باید در مباحث رشته خود غرق شویم، باید باریکبینیهای روششناختی و قراردادهای زبانی در رشتههای دانشگاهی را دنبال کنیم. ما هر روز با افرادی که به ما پاداش میدهند و یا ما را تنبیه میکنند احاطه شدهایم و میتوانیم تایید و عدم تایید آنها را از رفتار آنها بخوانیم. محیط آکادمیک ما تبدیل میشود به آزمایشگاه رفتاریمان.
حال آنکه درباره تعهد کنشگری ما موضوع از این قرار نیست. ما هر روز با جنبش سر و کار نداریم، و جنبش اثر چندانی در موقعیت یا انگیزههای اقتصادی ندارد تا به این وسیله به ما پاداش بدهد. در واقع، کنشگرها دیگر ممکن است ادعاهای ما مبنی بر برخورداری از مرجعیت آکادمیک را با نگاهی بدبینانه بنگرند. آنها به خاطر جهتگیری استراتژیک به ما تمایل پیدا نمیکنند، بلکه ما را - برای مثال - برای اثبات ادعاهایشان با سند و مدرک میخواهند. چون بدیهی است که ما یکی از آنان نیستیم، ممکن است پیوسته حس کنیم در حالت تدافعی هستیم. در بهترین حالت، جنبش پاداشهایی نامشخص پیشنهاد میکند. و در مقایسه با سختگیریهای محیط آموزشی، جنبش نوعی سرگرمی است، کاری که ما در کنار کارهای اصلیمان و تنها تا زمانی که آسان و راحت باشد، انجام میدهیم. در چنین شرایطی وقتی کنشگری هیچ پاداش مستقیمی ندارد و کاری حاشیهای است، میتواند به سادگی در برابر فشار برای انتشار یک مقاله برای یک مصاحبه کاری و یا مقالهای که مستقیما در قالب پارامترهای مباحث اخیر آکادمیک میگنجد، تسلیم شود.
شدت تعهدات سیاسی ما میتواند در برخورد با این فشارها تاثیر داشته باشد و برای برخی افراد میتواند واقعا تعیینکننده باشد. قطعا نمونههایی از افراد دانشگاهی هستند که از خود در جنبشهای اجتماعی که با آنها احساس نزدیکی میکردهاند، هزینه کردهاند و اکنون خود جنبش و دستاوردهایش برای آنان پاداش به حساب میآید. بیشتر ما انسانهایی معمولی هستیم و تنها زمان و انرژی کافی برای کار به عنوان محقق یا فعال سیاسی-اجتماعی و توان تحمل میزانی از توهین را داریم. بنابراین من پیشنهاد دیگری دارم.
ما باید تلاش کنیم که این محیط تعهدات کنشگری را تقویت کند. در نگاه اول چنین اتحادی میان محیط آموزشی و فعالیت سیاسی-اجتماعی ممکن است غیرمنطقی یا لااقل غیرعملی به نظر برسد. هر چه باشد محیط ما - در اینجا همکاران و گروههای مرجع ما، انجمنهای تحقیقاتی و مقالاتی که منتشر میکنند - بیرون از ما قرار دارد. اما ما هستیم که تا حدودی همکاران و گروههای مرجعمان و انجمنها و مجلات علمیمان را برمیگزینیم. و نکات بسیاری میتوان گفت که چگونه باید با دقت خود را در جهان چندگانه و پیچیده آموزشی جای دهیم، و این که برای پیدا کردن جایی در آکادمی فقط بهفکر پرستیژ آن نباشیم بلکه به تأثیری هم بیندیشیم که آنجا بر توان فعالیتهایی سیاسیای که به آنها متعهدیم، میگذارد. یک کالج کوچک، یک سازمان دولتی، ممکن است جلوه و شهرتی را که بیشتر دانشگاهیان در پی آن هستند نداشته باشد، اما ممکن است فضا و پشتیبانی لازم برای یک کنشگر دانشگاهی را فراهم کند. به علاوه، ما همینطور میتوانیم با مشارکت در انجمنهای حزبی و شبکهها و گاهنامههایی که به رویکردهای انتقادی در رشته ما میپردازند، نقشی در خنثی کردن اثر شرطیکننده فضای آکادمی داشته باشیم. این انجمنهای حزبی به آدمی پذیرش و مقبولیت و پاداش، و مجلاتی برای انتشار و دوستانی برای ملاقاتهای آکادمیک میدهند. هیچ فایده دیگری هم که نداشته باشد، ما میتوانیم دانشگاهیانی را دور هم جمع کنیم که که در تعهدات و فعالیتهای سیاسی-اجتماعی با ما شریکند و اگر موقعیتش پیش بیاید میتوانند از ما دفاع کنند. شاید هیچ کدام از آنها واجد منابعی نباشند که رهبران رشته کاری ما میتوانند عرضه کنند اما میتوانند دوام آوردن در محیطهای آموزشی را میسر کنند.
در نهایت فعالان مدنی دانشگاهی باید از قربانی دیدن خود دست بردارند. کنشگر بودن ما به خاطر لذتی است که کار سیاسی به ما میدهد. حتی اگر شکست بخوریم، تلاش برای بهتر و عادلانهتر کردن جامعه رضایتی بیمثال به ما میدهد؛ چون دوستانی که در این مسیر پیدا میکنیم بیمانندند و همین طور چون تلاشهای مدنی ما جهان سیاسی و اجتماعیمان را طوری روشن میکند که کار دانشگاهیِ صرف هرگز به تنهایی از پسش بر نمیآید.